کادوی دایی ابراهیم
سلام عزیز دل مامان و بابا چه بگویم که دیگر قلم یارای توصیف شیرینی رو زهای با تو بودن نیست. روز به روز شیرینتر میشوی با شیرین کاریهای خود دل همه مخصوصا خانواده مرا برده ای. هر بار که از مسافرت تبریز برمیگردیم حالت خیلی گرفته میشه و تا یک هفته دپرس میشی. دفعه قبل که از تبریز برمیگشتیم تو بدجوری دل دایی ابراهیم را بردی .موقع خداحافظی چسبیده بودی به دایی و به هیچ عنوان از دایی دل نمیکندی تا حدی که دایی میگفت کم مونده بود گریش بگیره. خلاصه برگشتیم تهران ولی تو اصلاحالت خوب نبود دایی همش زنگ میزد و حالتو میپرسید تا اینکه گفت من دارم تهران دیدین رادین؟؟!! نصف شب ساعت ٢ رسید در رو که باز کردم دیدم یه ماشین کوچیک دم دره آره دایی این ...
نویسنده :
مامانی و بابایی
15:48