رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره

رادین مامان و بابا

اولین آرایشگاه رفتن رادین

1391/1/31 13:12
1,739 بازدید
اشتراک گذاری

سلام رادین من سلام ناز من سلام زندگی من

این روزا یکم زندگیمون متفاوت تر از قبل شده من خیلی دلم میخواست واسه امتحان دکترا بخونم و از یه طرف هم دلم میخواست همه کارهای مربوط به و تو و خونه زندگیم مرتب باشه و به هیچ وحه دلم نمیخواست تو کمترین اذیتی بشی، ولی خوب همه اینها یه جا یه کم سخت بود .اولش سعی کردم صبحها زود پاشم شبها دیر بخوابم ولی تو بدون من صبحها بیدار میشدی و شبها بدون من نمیخوابیدی پس اینطوری هم نشد تا اینکه بابایی یه فکر اساسی کردکه  هم او اذیت نشی و هم من خوب درس بخونم . بابایی واسه تو یه پرستار گرفت تا بیاد تو خونه و از تو مراقبت کنه تا من درسمو بخونم ولی تو وروجک با مامان راه نیومدی و همش میامدی پشت در اتاق و در میزدی و گریه میکردی . بلاخره من مجبور شدم بیام پیش شما و پرستارتون درس بخونم و ناگفته نماند که برای رفاه بیشتر حال شما و اینکه طول روز حوصلتون سر نره خانم پرستار بچه یک و نیم سالشم با خودش آورد تا شما بازی کنین حالا میتونی تصور کنی تو با یه بچه مدام در حال جیغ  و داد وبازی و خانم و پرستار در حال حرف زدن با شما من باید تمرکز کنم و جرم حل کنم ؟؟؟؟؟!!!!

تازه وسط درس خوندن هی میخوای شیر بخوری میای بغلم یا میخوای خودتو لوس کنی خودتو میندازی تو بغلم یا جزوه های منو میخوای پاره کنی ؟؟!! یا خوابته و باید تو رو بخوابونم؟؟؟؟!!!!!!!

بگذریم این روزا داره اینجوری میگذره ولی همین که میبینم به تو داره خوش میگذره و با همبازی جدیدت حسابی داری بازی میکنی و کلی شیطونتر شدی خیالم راحته . خدا را شکر

این روزا اینقدر شیطونی های جدید یاد گرفتی که نمیتونم همشو برات بنویسم ولی وسط این هیاهو خواستم خاطره اولین چهارشنبه سوری و اولین آرایشگاه رفتنتو برات بنویسم.

روز چهارشنبه سوری امسال تو بغلم بودی (البته در مقیاسه با پارسال)و من هم تونستم بیام بیرون. سه تایی رفتیم بیرون تو پارکینک جلوی خونه آتیش روشن کرده بودن بابایی هم به عشق تو کلی ترقه خریده بود و ما هم در مراسم شرکت کردیم .تو و بابایی از روی آتیش پریدین و خلاصه تو که از دیدین آتیش لذت می بری کلی ذوق کردی. الهی فدای اون چشمهای ذول زده به آتیشت برم.

اما امروز روز ٢٤ اسفند سال نود اولین باربا من و بابایی رفتی آرایشگاه.  البته من هم اولین بارم بود میامدم آرایشکاه مردانهچشمک

 بابایی تو رو برد پیش عمو مهرداد همون آرایشگاهی که همیشه خودش میره. تو با تعجب همه جار و نگاه میکردی و همه جا رو ورانداز کردی تا اینکه نوبت تو شد. رو پاهای بابایی نشستی تا موهاتو کوتاه کنه ولی همین که صدای ماشین مو تراش را شنیدی زدی زیر گریه ، با هزار مصیبت آرومت کردیم تا موهاتو کوتاه کرد و شدی مثل یه مرد. برگشتنی هم هوا خوب بود و یه سر رفتیم پارک و کلی بازی کردی و خسته شدی و زود خوابیدی و من هم تونستم این مطالب رو برات بنویسم البته الان شد ٢٥ اسفند آخه ساعت از ١٢ گذشته خوابهای خوب ببینی پسر گلم.

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامانی درسا
20 فروردین 91 0:20
عزیزم تولدت رو هراران بار بهت تبریک میگم انشاالله در پناه حق همیشه سالم باشی و شاد
رادین عشق زندگی
20 فروردین 91 11:21
رادینک خان تولدت مبارک ان شالله 120 سال شی گل پسر اگه خواستی بیا و با رادین ما دوست شو
مامان محمد مانی
20 فروردین 91 15:48
تولدت مبارک رادین جونی
سحر مامان سورنا بلا
20 فروردین 91 17:31
روزای تولد رو که چک میکردم با رادین جون آشنا شدم ...تولدت مبارک باشه عزیزم ..120ساله شی ان شاالله.. امیدوارم که در آزمون دکترا موفق باشی عزیزم
مامان كاميارناناسو
13 تیر 91 0:28
اخي گريه نكن!