رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

رادین مامان و بابا

روزهای لبریز از عششششششششششششششق

1390/8/30 2:37
1,176 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی، سلام نفس زندگی ما ،سلام شیرینی روزهای ما ،سلام و صد سلام انشالله همیشه سالم و سلامت باشی و کانون زندگی سه نفری ما همیشه اینقدر گرم و پرفروغ باشه و خدا همیشه حافظ تو و بابای مهربونت باشه

رادین شیطون با دوتا دندون ناز

رادینم روزها داره میگذره و هر روز که میگذره وابستگی ما سه نفر به هم بیشتر و بیشتر میشه .دوست دارم الان که هفت ماه و ١٦ روزت است یک روز کامل رو که با هم هستیم تشریح کنم تا خاطره ای ماندگار برای آینده باشه.

صبح که میشه ساعت ٩ تا ٩:٣٠ معمولا موقع بیدار شدنت است .صبح ها که میخوای بیدار شی تنبلیت میاد و هی کش و قوس میای و نمی خوای بیدار شی ولی دیگه خوابت نمییاد که بخوابی. میگم کدو تنبل من کدو تنبل من پا شو مامان پا شو .به محض اینکه چشماتو باز میکنی در حالی که خودتو برام لوس میکنی یه لبخند خوشگل میزنی و من غرق در بوست میکنم و بعد از یه کم بازی دالی موشه و قهه قهه زدن تو، میبرم و میشورمت. بعد میذارمت تو روروئک و در حالی که با هم حرف میزنیم و گاهی تو با روروئک یواشکی میای تو آشپزخونه و وقتی من میگم الان میام میخورمت با اشتیاق وصف ناشدنی با اون روروئک که نمیذاره فرار کنی به صورت خنده داری  میدوی و  میخوای فرار کنی با  این روش هم باهات بازی میکنم و هم صبحانتو آماده میکنم .معمولا یا حریره بادام یا زرده تخم مرغ آبپز بعضی موقع ها هم با من نون و پنیر با لقمه های کوچیک میخوری.بعد ازصبحانه   اسباب بازیهاتو میارم و با هم بازی میکنیم (یادم نره که بگم الان که ٧ ماه و  ١٦روزت است ماشالله میدونی که توپ رو با پا میزنن نه با دست  ) با هم توپ بازی میکنیم و تو با پاهای کوچولوت در حالی که نشتی به توپ ضربه میزنی و هر بار که میتونی به توپ ضربه بزنی کلی تشویقت میکنم و تو کلی کیف آنقدر کیف میکنی که مارادونا وقتی گل میزنه اونقدر کیف نمیکنه. بعد از بازی کردن و خسته شدن نوبت خوابه. موقع خوابیدن اصلا اذیت نمیکنی و فقط کافیه کنارت دراز بکشم و تو آروم میخوابی فدای اون خوابیدنت بشم.

نوع جدید خوابیدن ؟!!!

 

حالا من تند تند کارای خونمو انجام میدم چون وقت زیادی ندارم و تو زود بیدار میشی . در مرحله اول نهار تو رو میذارو تا بپزه.معمولا یا گوشت میذارم تا آبشو بخوری یا سوپ میذارم یا برنج و کره و گوجه و سیب زمینی و ..... و بعد بقیه کارامو.... معمولا کارام تموم نشده بیدار میشی.اگه حوصله داشته باشی سی دی بیبی انشتین برات میذارو وگرنه دوباره بازی..... میریم تو اتاقت و معمولا ماشین و آدم آهنی و عروسکهای موزیکال رو الان خیلی دوست داری و بازی میکنی.

 

در زدین اومدین تو اتاقم ؟؟!!

این چیه دیگه میترسم!

حالا بذار یه تست کنم ببینم چیه ؟

مزاحم نشین در حال مطالعه هستم !

بذار ببینم این پروژه مامان چیه ؟؟؟؟؟

اینا فقط گوشه ای از شیطونیام بود کجاشو دیدین هههههههههههه

 

هر وقت گرسنت شد ناهارتو میارم و میدم. بعضی وقتها سر خوردن اذیت میکنی ولی معمولا خوب مبخوری. موقع غذا خوردن میگی به به به به و بعضی موقع ها اینقدر تند تند اینو میگی که نمیتونی بخوری فدات بشم آخه به زور تو دهنت جمع و جور میکنی که بگی و دیگه نمیتونی هم بگی به به به و هم بخوری خلاصه کلی خنده است غذا خوردنت . این روزا همش میخوای خودت بخوری و کلی ذوق میکنی واسه همین دیروز برات ماکارونی پختم البته سیب زمینی و پیاز رو با کره تفت داده بودم و گذاشتو خوب نرم شد بعد از اینکه سرد شد گذاشتم جلوت تا خودت بخوری وایییییییییییییییی چه ذوقی کردی جفت دستاتو بردی تو بشقاب میخواستی برداری و بریزی دیدی من نشستم و چیزی نمی گم(ناگفته نماند که هر وقت خرابکاری میکنی اول بر میگردی و دنبال من میگردی ببینی دعوات میکنم یا نه) تعجب کردی و همین جوری تو چشمام ذول زدی تا دیدی گفتم بردار مامان بردار بخور یخت باز شد و شروع کردی  به هم زدن. ماکارونی از سر و کولت میبارید ماکارونی هایی که لای انگشتت گیر کرده بودن رو جلوی چشمت میا وردی و جفت مردمک چشمات به دنبال ماکارونی های لرزان نزدیک هم میامدن وای که چقدر خندیده بودم اینقدر صحنه جالب بود و البته دستام کثیف شده بود که نتونستم ازت عکس بگیرم.   من یه ظرف جدا کنار دستم داشتم بهت غذا میدادم تا بخوری خلاصه کلی کیف کردی و کلی ماکارونی خوردی.

تازه شیرین ترین قسمت یه روز وقتیه که بابات از سر کار میاد خونه. دیگه صدای در زدن رو می شناسی و وقتی صدای در میاد یهو سرتو برمیگردونی طرف من که یعنی با هم بریم در و باز کنیم. من بغلت میگیرم و میریم در رو یه کم باز میکنم و تو با اشتیاق فراوان و دست و پا زدن از لای در بابا رو نگاه میکنی و بابا هم که میدونه تو پشت در هستی آروم میاد نزدیک و میگه بیام رادینمو بخورم وااااااااااااااااااااااااااااای یعنی از شدت هیجان نفست در نمیاد و اینقدر دست و پا میزنی و صداهای خنده دار در میاری و میخوای بپری بغل بابات . بابایی هم بغلت میگیره و غرق در بوست میکنه. بعد از یه استراحت کوتاه و چای خوردن دیگه همه وقت بابا با تو شیطون کوچولو میگذره البته بازیهای بابا با رادین مخصوص خودشونه و حتی وقتی من همون بازی رو باهات انجام میدم تو اصلا نمیخندی؟؟!!!!!

بازیهایی رادین و بابایی

 

باید آروم بیام تا بهم نریزن هیسسسسسس

الان برش میدارم الان

بذار ببینم اسباب بازیهام این تو چی میکشن ؟؟؟!!!

خوب چیه اسباب بازیهای جدیدمه بابام خریده

رفتم ببینم مامانم تو این آزمایشگاه چیکار میکرد.(آزمایشگاه نفت دانشگاه تهران)

 

حالا که بابایی آمده من هم یه کم وقت دارم تا بر روی پروژم کار کنم آخه من باید پروژه ارشدمو تا پایان این ترم تموم کنم ولی هیچ دلیلی نه کار خونه و نه انجام پروژه باعث نمی شه که من از وقتی که باید برای تو بذارم کم کنم شبها معمولا تا دو - سه بیدارم وانجام میدم. آخه معتقد هستم تو بزرگترین سرمایه زندگی من و بابایی هستی و من باید تا میتونم از همه جنبه ها به تو برسم تا هم از لحاظ هوشی و هم از لحاظ جسمی اینقدر قوی باشی تا بتونی در آینده فرد موفق و رادینی باشی و من و بابات به آرزومون برسیم.

به امید اون روز و به امید روزی که تو عزیز دلم دریچه جدیدی از علم خداوندی را کشف کنی و برای بشریت فرد مفید و موثری باشی. 

الهی آمین

 

 

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان امیر علی
30 آبان 90 19:30
وای وای ماشاله اسفند دود کنید
طيبه مامان پوريا
3 آذر 90 12:30
ان شاله كه هميشه خوش باشين ...پسرت رو هم ببوس ...راستي چه ژستي مي گيره موقع عكس گرفتن واه واه
مامان رادین
4 آذر 90 21:25
وای خدای من از.سیطونی هالو ها این کوچوها هم خواستنیه. ممنون که به ما سر زده بودین. همیشه در پناه حق شاد باشید.
رادین
6 آذر 90 23:45
سلام دوستم.منم رادین http://radin9012.blogfa.com/ جدیدا مامانیم یک وبلاگ دیگه هم برام درست کرده.من شما را لینک کردم