شروع کار مامانی
سلام گل پسرم
از وقتی برگشتیم خونه دارم برنامه ریزی میکنم که انجام پروژه ام رو شروع کنم که بلاخره امروز ٤ تیر شروع کردم صبح ساعت ١١ رفتم دانشگاه خدا میداند چه جوری رفتم همش دلم پیش تو مونده بود ولی مجبور بودم آخه تو وسط انجام پروژه کارشناسی ارشدم اومده بو دی و چون سلامتی تو از همه چیز برا من مهمتر بود کارمو نصفه ول کرده بودم .ساعت ٣ برگشتم و بماند که هر نیم ساعت زنگ می زدم و همه چی مرتب بود و خاله سهیلا به خوبی از تو مراقبت کرده بود تو این چند ساعت حسابی دلم برات تنگ شده بود.برگشتم خونه خوابیده بودی بیدار شدی و کلی شیر خوردی بعد کلی با من بازی کردی و خاله سهیلا ازمون فیلم گرفت .شب میرزا قاسمی درست کردم سر شام که داشتیم شام میخوردیم تو زل زده بودی تو چشای بابات و همینطور نگاه میکردی خیلی عجیب بود انگار یه چیزی می خواستی بگی از بس نگاه کردی شروع کردی به نق زدن من گفتم شاید باباشو میخواد بابایی شام نخورد و تو رو برداشت تو بغل بابا آروم شدی انگار دلت برا بابات تنگ شده بود قرذبون اون دل کوچیکت برم .
برا پروژه مامان هم دعا کن که کاراش خوب پیش بره قربونت برم