رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

رادین مامان و بابا

خاطرات روزهای خوش به دنیا آمدن رادین

1390/3/26 0:49
693 بازدید
اشتراک گذاری

niniweblog.com

 

سلام پسر گلم که یه نگاه نازتو به دنیا نمی فروشم انشا الله صد سال زنده باشی تا مامان و بابا از وجودت لذت ببرن .

بلاخره پس از نه ماه انتظار شیرین تو گل پسر نازم روز خاطره انگیز ٢٠ فروردین ٩٠ با وزن ٣٢٥٠و قد ٥٠ ساعت ٩:٤٥ به دنیا اومدی

و زندگی مامان و بابا را به شیرینی عسل کردی اون روز با همه ترسی که از عمل داشتم امید دیدار تو همه سختی ها را برام آسان می کرد اون روز بابایی خیلی استرس داشت خیلی دست پاچه شده بود و همش منتظر اومدن تو بود و اولین کسی بود که تو رو دید اون روز آنا می گفت  بابات از بس خوشحال بود به هر پرستاری که کوچترین کاری برا تو و من انجام می داد انعام می داد .ساعت ١٢ ظهر که من به هوش اومدم و تو گل پسر نازم رو دیدم به هیچ عنوان نمی تونم توصیف کنم باورم نمیشد تو بغلم بودی و من داشتو صورت کوچولوتو نگاه می کردم و بوست می کردمniniweblog.com و بابات با یه صورت بشاش کنارم بود و پیشونیمو بوسید و از اینکه تو گل پسر نازمونو به دنیا آورده بودم از من تشکر کرد خلاصه روزهای بیمارستان سپری شد و  نا گفته نماند که آنا برا من و تو خیلی زحمت کشید انشا الله همیشه سالم و سلامت باشه و تو بتو نی براش جبران کنی  با اینکه اون هیچ انتظاری نداره .

روز ٢١ فروردین مرخص شدم و اومدیم خونه که آنا و بابات قبلا حسابی آمادش کرده بودن البته بابایی کلی برنامه برا اومدنمون داشت که با یه ماجرا که نمی خوام برات توضیح بدم تا حدودی به هم ریخت ولی هیچ چیز نمی تونست شادی اومدن تو به زندگیمونو از ما بگیره .

ما ١٠ روز خونه خودمون موندیم و بعد رفتیم تبریز و تا ٢٠ خرداد اونجا بودیم و   همین باعث شد  که من نتونم هر روز خاطراتتو ثبت کنم  چون اینترنت پر سرعت نداشتیم . در طول این مدت حسابی از من و تو پذیرایی کردن و روز های خیلی خوب و خوشی رو گذروندیم تنها مشکلمون دوری بابایی بود که هر هفته با هر زحمتی بود آخر هفته ها خودشو به ما می رسوند و جمعه شب با ناراحتی برمی گشت . در طول این مدت سعی کردم هر روز ازت عکس بگیرم تا اینطوری خاطرات روز به روز زندگیتو ثبت کنم بعدا عکس هاتو به ترتیب می زارم تو وبلاگت و توضیحاتشو برات می نوسیم .

دوست دارم عزیزم انشالله سالیان سال خاطرات خوب و خوشی داشنه باشی تا برات ثبت کنم و بعدا از خوندنشون لذت ببری.

                                    niniweblog.com  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیدا
29 تیر 90 1:20
بابا خوش به حالت رادین کاش مام یه ماامان اعظم داشتیم یه دوربین داشتیم خاطرات روز به روز هم نخواستیم ماه به ماه نشد به سالیانه ش هم راضی بودیم برامون ثبت میشد! زمون ما که ازاین چیزا نبود! قدر این مامان باباتو بدونیا پسر