رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

رادین مامان و بابا

تعطیلات 17 روزه عید فطر مامان و رادین !

1390/7/10 23:06
1,030 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به گل پسر ناز و دوست داشتنی و تپل مپل خودم .الهی فدات بشم که دیگه برات خودت مردی شدی

 

 

عسل من، امسال تابستون ما همش به کار آزمایشگاهی و استرس و دلهره گذشت ولی خدا رو شکر که کارم تابستون تموم شد وگرنه اگه تموم نمیشد خاله سهیلا بر میگشت و من میموندم و تو و .......

به هر حال خدا رو شکر عوض همه تعطیلات نرفتنامونو در آوردیم و برای عید فطر که رفتیم تبریز ١٧ روز موندیم.

برات بنویسم از روز هایی که تبریز بودیم .همین که رسیدیم به حیاط خونه ،بماند که همه اهل خونه تو حیاط منتظر شما بودن، تا از ماشین پیاده شدیم تو رو از بغل ما گرفتن و بدو بدو رفتن انگار نه انگار که من و بابات هم مهمون اومدیم ؟! سوال

بعد از استقبال گرمی که از من و بابات شد ! ما خودمون رفتیم داخل تو تو بغل آنا بودی و فقط میبوسیدniniweblog.comو قربون صدقت میرفت به ترتیب آتا و دایی هاو خاله ها و زندایی ها تو هم انگار نانگار که خسته راه بودی با همش خندیدی و ابراز محبت کردی سر ناهار هم  در کمال تعجب همگان یه پیاله از آبگوشت خوشمزه ای که آنا درست کرده بود نوش جان کردی آخه خوشگلم تو هنوز پنج ماهت تموم نشده بود!

یعد ناهار اتفاق خیلی خنده داری افتاد آتا تو و آسنا دختر داییت رو برد پیش خودش تا با هم بازی کنید آخه تا قبل از  این تو خیلی کوچولو بودی و نمیتونستی حتی به آسنا نگاه کنی خلاصه بعد از کمی که فقط نگاهش کردی دیدیم  داری با التماس  آسنا رو نگاه میکنی و صدا در میاری و بال بال میزنی و اون اصلا عین خیالش نبود  از تو التماس و ابراز هیجان و اشتیاق و از آسنا بی توجهیگریه

هر چقدر باباش میگفت آسنا دخترم رادین پسر عمه خوبه باهاش بازی کن ولی اون که فقط  ١١ماهشه فقط میگفت کخخخخخخخخ میگفتیم رادین، میگفت کخخخخخخخخخخخخ( به زبان خودش یعنی بد)

بماند که یه بار خواب بودی و کم مونده بود لنگه کفش بکوبه تو صورتت niniweblog.com

یا آنا که تو رو بغل کرده بود آسنا  از حسودی پاشو چنان گاز گرفت که دادش در اومد !

خلاصه دختر داییت از اون دخترا نبود که به پسرا محل بذاره و بابا ش هم کلی افتخار میکردniniweblog.com

تو این مدتی چند بار رفتیم باغ و آتا حسابی از تو پذیرایی کرد طالبی و هندونه های کوچیک اندازه خودت برات می آورد و میگفت اینهارو برا رادینم نگه داشته بودم و تو هم جواب محبتاشو میدادی و با چنان شوقی میخوردی که همه رو به اشتها  میاوردی و آتا از خوردن تو کلی ذوق میکرد

نوش جان !

تو تابستون گرم یه هندونه خنک اون هم با پیاله میچسبه  نیشخند

خلاصه به من و رادین جونم حسابی خوش گذشت البته بابا هم یه چند روز ماموریت اومد تبریز که دیگه نور علی نور شد و خوشی ما چند برابر شد .

 

زشته خاله سهیلا بذار لباسامو بپوشم بعد خوب

بعد از تمام ماجراها ما ٢٥ شهریور برگشتیم موقع خداحافظی برا هممون خیلی سخت بود خاله سهیلا که زاز زاز گریه میکرد و میگفت نرید تو رو بغل کرده بود و داشت گریه میکرد میگفت من تا چند وقت نمیتونم تحمل کنم اون چشای شیطون و خنده های ناز تو رو نبینم

بعد از کلی گریه زاری حرکت کردیم از همون روزی که اومدیم خونه به مدت یه هفته مریض شدی هیچی نمیخوردی دیگه قهه قهه نمیزدی الهی فدات بشم که اینقدر غصه خوردی و درد دوری کشیدی آخه به همه وابسته شده بودی

حتی حوصله پستونک خوردن هم ندارم !!!

 

من میخوام برگردم گریه

 

درد دوری یه طرف و درد دندونهات  هم که داشتن در میامدن یه طرف . فدای خوشگلم برم کلی سختی تحمل کرد. ولی رادین من یه مرد  خیلی قویه و اینها براش چیزی نیست و قول میده درد دندونش رو هم مثل یه مرد تحمل کنه تا  دندونهای ناز و کوچولو تو دهنش جوونه بزنه.

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیر علی
11 مهر 90 1:50
وای نده بخوره اینها را خواهر جون .از دکتر تغذیه بپرس .چون اب میوه قدش را کوتاه می کنه زیر یک سال .چای هم الان خیلی زوده اهن بدن را کم می کنه .تا یک سال اول بیشتر مواظب خوردناش باش .
رادین کوچولو
12 مهر 90 16:53
سلام رادین رادینم دیگه شناختی؟؟ وای خدا چقدر نازی تو پسر!!!! دعا کن منم خوشگل بشم مثل تو!!! باشه!!!! اصلا رادین مگه میشه خوشگل نباشه هان؟؟؟