روزهای اخر انتظار
سلام قند عسل مامان که این روزها شیطونیهات بیشتر شده میدونم تو هم مثل مامان طاقتت تموم شده و میخوای هر چه زودتر بیای باورت میشه بعد از این همه مدت انتظار حالا فقط ۲ روز مونده تا بغلت کنم بوست کنم
واااااااااااااااااااای خدای من
بابات این روزها خیلی حال عجیبی داره میبینی یه گوشه نگاه میکنه و به فکر میره و لبخند خوشگلی رو لباشه از این حالتاش میفهمم که داره به تو فکر میکنه قبلا اصلا از این حالتا نداشت بیصبرانه منتظر اومدن عزیزمون هستیم
الان حدود ۲۰ روزه که آنا پیش ماست باید اینو بدونی که برا تو خیلی زحمت کشیده هم کلی برای سیسمونیت زحمت کشیده و برات لحاف تشک های خوشگل درست کرده هم از اول حاملگیم با اینکه راهش دور بوده همش اومده و به من رسیده هم قبل از تولد تو کلی کادوهای خوشگل هم از سوریه آورده و هم اینجا خریده عکس دوچرختو گذاشتو تو وبلاگ عکس بقیه رو هم بعدن میذارم تو وبلاگت .دیروز که داشتیم میرفتیم آرایشگاه تا برا اومدن تو خوشگل کنیم من گفتم رادین به من گفته پول آرایشگاه آنا رو من باید حساب کنم وای کاش بودی و میدیدی چه ذوقی کرد و بهش قول دادم تو وبلاگت بنویسم تا بعدنا بدونی من پول آرایشگاه آنا رو از طرف تو دادم اگه بعدنا اینو بهش بگی فکر کنم کلی ذوق کنه داییهات و خالهات و بابا بزرگ و مامان بزرگت کلی منتظرت هستند بیا عزیز دلم