سفر یه هفته ای به شمال
سلام رادین مامان
از روز ١٧ مرداد تعطیلات تابستانی بابایی شروع شد ولی به خاطر وضعیت خاص من و برای اینکه خدایی نکرده خواهرت اذیت نشه جایی نرفتیم ولی همش از تبریز و شمال به ما زنگ میزدن که چرا نمیاین آروم آروم پاشین بیاین و ......................
خلاصه بعد از بحث و بررسی زیاد تصمیم گرفتیم با احتیاط زیاد تو مسیر بریم شمال؟!
و خلاصه ما رفتیم شمال و مادر جون رادین کلی برای ما و نوش و نوه تو راهیش مایه گذاشت و تا جا داشت ناز مارو خرید و به ما رسیدگی کرد.
البته ناگفته نماند که خاله سهیلا تو این سفر خیلی به من و تو کمک کرد و اصلا نذاشت هیچ کدوم از کار های تو رو من انجام بدم و خلاصه همه دست به دست هم دادند تا سفر خوشی را داشته باشیم .
به تو و خاله سهیلا هم خوش گذشت و کلی با مرغ و جوجه ها بازی کردین و کلی گشتین و خوش گذروندین.
هر روز صبح هم با نون داغ و خوشمزه ای که مادر بزرگ رادین درست میکرد صبحانه مفصلی میخوردیم.
عزیز جون رادین در حال درست کردن نونو
نونوی کوچولو و آماده شده برای رادین