رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

رادین مامان و بابا

یاداشتی از خاله سهیلا به اقا فسقلی خودم

  سلام خاله من خاله سهیلام که دارم برات مطلب می نویسم خاله جون از همون روزای اولی که توی ناز مامانی به دنیا اومدی بعد از دوازدهومت که اومدید تبریز من پیشت بودم  و لحظه لحظه ی روزای بزرگ شدنتو دیدم میبینمخاله تو خیلی شیرین ونازی الان که مامان پر فو سوره داره میره دنبال پروژش منو عسلی باهم تنخا می مو نیم اوا اشتباه شدتنها بگزریم تو که پدر منو تا مامانی بیاد در میاری بالاخره بعد از مدتی بازی با توی گل من گولی  مامانی که  رفته بود دنبال پروژش حدودا" دورو برای ساعت ٥ بر می گر ده خونه خلاصه اقا رادین من که از غاز گرفتن اون لپای خو شگلت سیر نمی شم   رادینی من خیلی خو شحالم که تابس...
18 مرداد 1390

رادین دارد بزرگ می شود ......

                                                                رادین سه ماه و بیست و یک روزه         سلام به ناز گل خودم خوبی عزیزم این روزا سرم خیلی شلوغه ببخش اگه چند روزی نتونستم وبلاگتو به روز کنم ولی روزاتو با عکس و فیلم داریم ثبت میکنیم . پسر ناز و تپل و شیرین تر از قندم روز چهارشن...
10 مرداد 1390

تولد بابایی

  سلام عزیز دل مامان خوبی انشالله همیشه خوب و شاد باشی و به هر هدف خوبی که تو دلته برسی مامانی امروز ١ مرداد بود یه روز خاص برای خانواده سه نفره ما آره روز تولد بهترین بابای دنیا ،روز تولد بهترین شوهر دنیا . خیلی دوست داشتم تو هم بزرگ بودی و با هم برنامه می چیدیم برا غافلگیر کردن بابا  .منتظر می مونم تا سالهای بعد به امید خدا با هم این کارو بکنیم.راستشو بخوای بابا دو روزه رفته شمال تا کارای ساخت ویلا رو شروع کنه تا به امید خدا تا قبل از عید تموم بشه و تولد یه سالگیتو اونجا بگیریم قرار بود امروز بیاد من هم کیک درست کرده بودم و آماده اومدن بابایی بودم ولی امروز نیومد .زنگ که میزنه اول حال تو رو می پرسه میگه ...
2 مرداد 1390

اولین شونه کردن موی سر رادین

  رادین دو ماه و بیست روزه سلام پسرعزیزم این روزها خیلی سرم شلوغه و به زور کارامو میرسم انجام بدم ولی بهت قول میدم که خاطراتتو ثبت کنم امروز برای اولین با رخاله سهیلا موهای خوشگل و مشکی تو رو با شونه مخصوص شونه کرد کلی ناز شده بودی آخه موهای تو بلند و مشکیه و وقتی شونه میشن خیلی ناز میشی .  سه روزی میشه که یاد گرفتی رو پاهات وایسی و وقتی سر پا نگه می داریمت فشار میدی و سعی میکنی رو پاهات وایسی و همچنین در تلاشی تا دستاتو به طرف اشیا ببری و با ضربات کوچیک که به عروسکات می زنی و اونها تکون میخورن کلی کیف میکنی. راستی در حین نوشتن این مطلب از خواب بیدار شدی و برا اولین بار وبلاگتو دیدی با تعجب نگاه میکردی و به آهنگ گوش میکردی ...
8 تير 1390

قربون دعای رادینم برم

                                          سلام پسرم شکر خدا یه روز دیگه زنده هستم و فرصت کردم تا خاطرات امروزمونو ثبت کنم پسرم همانطور که گفتم پروژه ارشدمو دوباره شروع کردم امروز هم صبح ١١ بعد از اینکه سه وعده شیر بهت دادم و کلی به خاله سهیلا توصیه کردم  بدو بدو رفتم دانشگاه با هزار امید و استرس اولین تستمو زدم باورت نمیشد که جواب داد خیلی خوشحال شدم حتما به خاطر دعاهای تو عزیز دلم بود که گره کار من بلاخره باز شد ممنون مامانی . بعد ...
5 تير 1390

شروع کار مامانی

                                   سلام گل پسرم از وقتی برگشتیم خونه دارم برنامه ریزی میکنم که انجام پروژه ام رو شروع کنم که بلاخره امروز  ٤ تیر شروع کردم صبح ساعت ١١ رفتم دانشگاه خدا میداند چه جوری رفتم همش دلم پیش تو مونده بود ولی مجبور بودم آخه تو وسط انجام پروژه کارشناسی ارشدم اومده بو دی و چون سلامتی تو از همه چیز برا من مهمتر بود کارمو نصفه ول کرده بودم .ساعت ٣ برگشتم و بماند که هر نیم ساعت زنگ می زدم و همه چی مرتب بود و خاله سهیلا به خوبی از تو مراقبت کرده بود تو...
4 تير 1390

اولین گردش دو نفره رادین و مامانی

                                     سلام پسر گلم امروز تو دو ماه و سیزده روزته و روز به روز شیطون تر میشی امروز غروب  رفتیم بیرون تو شهرک تا خاله سهیلا که الان خونه ماست  با دختر همسایه بازی کنه و تو هم در هوای آزاد بگردی . وقتی خاله سهیلا مشغول بازی شد من و تو رفتیم تا دو تایی قدم بزنیم رفتیم پارک بازی بچه ها و تو داشتی با اشتیاق به بچه های در حال بازی نگاه می کردی چهل و پنج دقیقه ای بود که داشتیم می گشتیم و تو نگاه می کردی بلاخره تو بغلم به خواب ناز رفت...
2 تير 1390

بدون عنوان

سلام قند عسلم  امروز میخوام از شیرین کاریات برات بنویسم که دل همه رو می بری و شدی برا خودت یه فیلم سینمایی.خیلی وقت ها شیرین کاریات باعث می شه کسی تلویزیون یادش نیفته و همه وقت ما با تو می گذره.امروز یاد گرفتی که وقتی هیجان زده میشی  دو تا پاهاتو با هم بالا می بری و پایین میاری و تند تند این کارو انجام میدی و می خندی . امروز  تو تشکچه بازیت بازی کردی و  برای اولین بار خودت به  تنهایی خیلی  معصومانه   به خواب رفتی ناز شده بودی عکس خوابتو برات میذارم خواب های خوب ببینی نازم. در ضمن امروز برا اولین بار دستتو می بری تو دهنت و ملچ ملوچ می خوری ...
30 خرداد 1390

رادین خوش تیپ

سلام گل پسر ناز و خوشگل و خوش تیپ من   پسرم مامانی عاشق اینه که هر روز لباسهای خوشگل تنت کنه و تو رو تماشا کنه کلی هم لباسهای خوشگل برات خریده ولی تا امروز جرات نمی کردم تو رو با شورت و آستین کوتاه ببرمت بیرون ولی امروز خاله سهیلا به من جرات داد و گفت نترس طوری نمیشه و من لباسی رو که خیلی دوست داشتم تنت کنم پوشوندم و رفتیم خرید همه داشتن تو رو نگاه می کردن ترسیدم دخترا بدزدنت مامانی !     ...
29 خرداد 1390