یاداشتی از خاله سهیلا به اقا فسقلی خودم
سلام خاله من خاله سهیلام که دارم برات مطلب می نویسم خاله جون از همون روزای اولی که توی ناز مامانی به دنیا اومدی بعد از دوازدهومت که اومدید تبریز من پیشت بودم و لحظه لحظه ی روزای بزرگ شدنتو دیدم میبینمخاله تو خیلی شیرین ونازی الان که مامان پر فو سوره داره میره دنبال پروژش منو عسلی باهم تنخا می مو نیم اوا اشتباه شدتنها بگزریم تو که پدر منو تا مامانی بیاد در میاری بالاخره بعد از مدتی بازی با توی گل من گولی مامانی که رفته بود دنبال پروژش حدودا" دورو برای ساعت ٥ بر می گر ده خونه خلاصه اقا رادین من که از غاز گرفتن اون لپای خو شگلت سیر نمی شم رادینی من خیلی خو شحالم که تابس...
نویسنده :
مامانی و بابایی
21:39