رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 16 روز سن داره

رادین مامان و بابا

تولدت مبارک

سلام پسر گلم اولین سالروز تولدت را از طرف خودم ومامانی بهت شاد باش ترین تبریکات و آرزوی قلبی ماست که خوشبخت باشی و زندگی هر روزت بهتر از روز قبل وهرسال تولدت پر بار تر از هرسالی باشد که آرزویش را داشته باشی.                                                                                                                   ...
21 فروردين 1391

دکترا؟؟؟؟؟؟

سلام ناز مامان میدونم سخته عزیز دلم ولی فقط دو ماهه آره دو ماهه دیگه آزمون دکترا دارم اگه این دو ماه رو هم با مامامن راه بیای قول میدم تابستون کلی خوش بگذرونیم. باشه عسلم بوسسسسسسسسسسسس
11 اسفند 1390

دفاعیه مامانیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

سلام عزیز دل مامان   بلاخره با هم تمومش کردیم؟؟!!! آره عزیزم از ابتدای شروع پروژه که تابستون سال پیش بود تا 25 بهمن امسال تو همراه مامانی بودی .9 ماه تو دلم بودی و باهم میرفتیم دانشگاه و 10 ماه هم پیشم بودی ولی بلاخره با سختیهای فراوان تمومش کردیم .کلی هم عکس گرفتیم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا این هم گل رادین برای مامانی     ممنون عزیزم   ...
27 بهمن 1390

برگی از یاداشت بابایی برای پسر گلم رادین جون

سلام نازگلم رادین جون در این لحظه که دارم برات مینویسم الان پیش مامانی هستی و داری شیطنت میکنی چی بگم از شیرین کاری هات که یکی از یکی بامزه و خنده داره . وقتی از سرکار برمیگردم منتظر هستی کی بابایی در میزنه بیای بغلش، نگو که وقتی خندهای نازتو با اون دندونهای کوچولو قشنگت میبینم تمام خستگیم ازبین میره . گل پسرم نمیدونی من و مامانی چقدر دوست داریم. گلم ولی یادت باشه که مامانی تمام وقت شو داره برات میذاره تا اونجا که هنوز نتونسه پروژه ارشد خودشو دفاع کنه ، گلم یه خورده با مامانی راه بیا تا دانشگاه شو تموم کنه بعدش حسابی باتو بازی میکنه . آره گلم این روزها خیلی خیلی بانمک و دوست داشتنی تر شدی ، آخ الهی بابایی فدات بشه . گلم اینقدر ناز راه میری ک...
21 بهمن 1390

رادین کلک

سلام گل پسر من ،سلام قند و عسل من، اللهی همیشه همین جوری خندون و شاد باشی و با هر قدمی که بر میداری غرق در شادی بشی و این روحیه لطیف کودکانت همیشه همین طور لطیف بمونه و هیچوقت تحت تاثیر روزگار قرار نگیره. عزیز دل مامان که هر نفسم به نفس های تو بنده این روزا با شور و اشتیاق داری راه میری و روز که میگذره تواناییهات در راه رفتن بیشتر میشه و همچنین توانایی کلک زدنهات  وقتی که نمیذارم به بعضی چیزا مثل لب تابم دست بزنی یه کم میری اون طرفتر و یه دور دور خودت میچرخی تا به خیال خودت من ندونم به کدوم سمت میخوای بری و یه دفعه میری سمت لب تاپ ؟؟!!! من هم دل تو رو نمیشکنم و وانمود میکنم کلک خوردم و وقتی خودتو میرسونی به لب تاب  غرق در...
15 بهمن 1390

پیشرفت رادین در راه رفتن

سلام مرد کوچک مامانی عزیز دل مامانی نمیدونی شیرینی حضور تو شیرینتر از هر شیرینی تو دنیاست. زندگی من و بابایی با حضور تو رنگ و بوی دیگه ای گرفته و هر روز با شیطنت های تو شیرینتر میشه. رادین جونم دقیقا روز بیست دی ماه سال 90 که نه ماهت تموم شد تونستی دو قدم راه بری و من و بابایی رو غرق در شادی کنی صبح روز 21  دو قدم ظهر چهار قدم و شب طول فرش 4 متری رو به تنهایی رفتی و نمیدونی چقدرمن و بابایی رو  شاد کردی. امیدوارم همین طور پیشرفت کنی وانشالله به زودی زود راه بیفتی عزیز دلم. بدون من و بابایی تو این دنیا بیشتر از هر چیزی تو رو دوست داریم حمایتت میکنیم.  
24 دی 1390

اولین قدمهای مستقل اما لرزان رادین

سلام گل پسر مامان عزیزم الهی فدای اون قدمهای نازت بشم امروز برای اولین بار دو قدم به تنهایی راه رفتی. از چند روز پیش مبل رو می گرفتی و در امتداد مبل به تنهایی راه میرفتی ولی امروز به مبل تکیه دادی و وقتی گفتم بیا بیا عزیزم ، بدون اینکه دست منو بگیری لرزان لرزان دو قدم به طرف من اومدی و خودتو تو بغلم انداختی ، فدای اون قدمهای لرزانت بشم من. چند بار همین کارو تکرار کردی ولی دیگه حسابی خسته شدی نهارتو خوردی و الان که من دارم این مطلبو می نویسم خوابیدی. انشالله در زندگی همواره در راه درست، استوارانه قدم برداری. آمین                      ...
20 دی 1390

عکس های آتلیه رادین

سلام مرد مامان  عزیز دلم این روزا خیلی کسلی و همش داری ناله میکنی آخه دندون بالایی خوشگلت داره در میاد یکیشون دیشب در آمد انشالله اون یکی هم زود زود در بیاد تا عزیز دلم دیگه درد نکشه. عزیزم دو روزه که صبح ها وقتی بابایی داره میره سر کار پشت سرش گریه میکنی و میخوای که تو رو هم ببره . بابایی بیچاره از پشت در دو سه بار دالی دالی میکنه تا سرت گرم بشه م بتونه بره سر کار تو هم منتظر می مانی که دوباره دالی کند. این هم عکس های آتلیه گل پسر نازم                 ...
20 آذر 1390

رادین سقا

سلام خوشگل مامان همانطور که گفتم برای مراسم عاشورا و تاسوعا رفتیم تبریز پیش آنا . همه از اینکه رفته بودیم پیششون خیلی خوشحال شدند. از شیرینکاریهای تو به وجد میامدند .وقتی عروسک موزیکالتو گذاشتم تا بخونه و تو هم با اون شروع کردی به خوندن هیچکس باورش نمی شد. وقتی توپ رو گذاشتم جلوی پاهات و تو با پا اونو میزدی کلی تعجب کردند و خندیدند.خلاصه با شیرین کاریات دل همه رو بردی. روز تاسوعا از صبح همه فامیل می آمدند تا سقا شدن گل پسرمو ببیند. هیئت سقاهای امام حسین طی دعوت قبلی به خونه آنا اومدندو بعد از اینکه نذری که بابا زحمت کشیده بود و تهبه کرده بود رو بین اونهاپخش کردیم مداح سقای جدید رو که تو بودی خواست تا به جمع بقیه سقاها بپیونده...
19 آذر 1390