رادینرادین، تا این لحظه: 13 سال و 17 روز سن داره

رادین مامان و بابا

تولد رادین با تاخیر

سلام گل پسر نازم امسال هم مثل سال پیش روز ٢٠ فروردین که یکی از بهترین روزهای خداست جشن تولد دو سالگیتو گرفتیم البته به صورت خصوصی چون خونمون کوچیک بود ولی به امید خدا امسال میخوام برات یه جشن تولد بزرگ بگیرم. روز ٢١ فروردین رفتیم آتلیه و برات کلی عکس های خوشگل گرفتیم. هفته بعدش عکسهات آماده بود ولی من تاالان موفق نشدم عکس هاتو بزارم تو وبلاگت میدونی چرا؟؟! در جریان اسباب کشی به منزل جدید آقا رادین به مامان کمک کرد و دفترچه یادداشت مامانی رو جا داد تو جا سی دی لب تاب مامان و یگه سی دی از ائن روز کار نمیکنه تازه اومدی و به من میگی بیا بیا مامان ببین ممک میکنم؟؟!!! خلاصه این ممک کردن رادین باعث شد که من تا الان معطل درست شدن لب تاپم ...
12 مرداد 1392

یه کادو دیگه واسه آقا رادین

سلام ناز مامان باز هم تاخیر در به روز کردن وبلاگ ولی این بار با کلی خبرهای خوش که میخوام همه رو در وبلاگت ثبت کنم. اول اینکه ما الان یک ماهی میشه تو خونه جدیدمون هستسم و تو  اتاق جدید خودت کلی کیف میکنی و هر کی خونمون میاد میبری و میگی اتاق دادینه! ناگفته نماند که ست سیسمونی اتاقت رو هم دایی ها از نمایشگاه بین المللی که تو تهران برگزار کرده بودند برات کادو آوردند موضوع این کادو هم به این صورت بود که من و تو بابایی رفتیم بازدید نمایشگاه من به تو یک ده هزار تومانی دادم و گفتم بده به دایی و بگو انشاالله خدا بازار فروش بده خلاصه ما برگشتیم خونه دایی زنگ زد و گفت به محض اینکه شما رفتین یه قرارداد گنده بسته بود و به...
11 مرداد 1392

تعطیلات عید

سلام گل پسر نازم نفس مامان عمرو جون مامان امیدوارم 120 بهار ببینی و همیشه شاد و خوشحال و موفق باشی خدار را شکر امسال دومین عیدی بوذ که در کنار تو گل پسرم به خوبی و خوشحالی گذراندیم و بسیار خوش گذشت. امسال 5 روز اول سال را آنا و آتا و دایی ها و خاله ها پیش ما بودند و بقیه تعطیلات را با هم رفتیم شمال. شما در این تعطیلات بسیار شیطونی کردیی و کلی خوش گذروندی.که در ادامه ستد و مدرک رو میکنم در اینجا میخواهم چند تا از جمله هاو کلمه هایی که رادین جدیدا بسیار استفاده میکنه بیارم: ذس دد دکنه    (دستت درد نکنه) اولو بابا       (برو بابا) مامان دجایی    (مامان کجایی) دادین...
23 فروردين 1392

سال جدید

                                                          سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما... کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟... زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک.....
17 فروردين 1392

خوشبختی یعنی................

خوشبختی میدونی یعنی چی ؟ خوشبختی یعنی دستهای کوچولو غرق کرده پسرم که از ترس اینکه هاپو نخوردتش رفته زیر لحاف و دستاشو گداشته رو صورتم که مواظب من باشه که هاپو منو  هم نخوره خوشبختی یعنی نفسهای پسرم که رفته  زیر لحاف و سر من هم کشیده زیر لحاف و نفسهاش میخورده به صورتم و میگه لفت لفت (یعنی نترس مامان رفت)  خوشبختی یعنی صدای ترسیده ولی مطمئن پسرم که میگه هاپو بلو هاپو بلو هاپو بلو  نه به خاطر خودش بلکه به خاطر اینکه فکر میکنه من از هاپو ترسیدم باور کنید برای اولین بار خوشبختی را با تمام وجود حس کردم      خوشبختی در کنار ماست کا فیست حسش کنیم.          ...
19 بهمن 1391

روزهای شیرین ولی بدون وقت.........

سلام گل پسرم اول از همه معذرت دوباره کلی بهانه برای اینکه نتونستم وبلاگتو به روز کنم ولی اینو بدون واقعا سرم شلوغه و انگیزه همه این فعالیت تو و آینده تو گل پسرمه امیدوارم مامان درک کنی   عزیزم دل هر رئز که میگدره بزرگ و بزرگتر میشی و من به داشتن پسری مثل او افتخار میکنم پسری که همه ادب و رفتار جالب کودکانه اونو تحسین میکنن. نمیدونم از کدوم حرکات و کارهای جالبت برات بنویسم که دیگه قادر به جمع کردن همه اونها تو کلمات نمیشم. برای همین این روزها بیشتر فیلم ازت میگیرم تا در آینده هم برای خودت و هم برای ما یاداور خاطرات جالب کودکیت باشه. امسال شب یلدا رفتیم پیش آنا و آتا، جمعمون جمع بود داییها و خاله ها و ... به تو که تو این چند روز...
6 دی 1391

از شیر گرفتن رادین

سلام  نفس مامان عزیزم دیگه واقعا برا خودت مرد شدی چرا؟؟  عزیز دلم تو دیگه واسه خودت مرد شدی و شیر مادر نمیخوری آره عزیزم روز چهار مهر از ساعت ١٢ ظهر به بعد تو رو از شیر گرفتم.البته خونه آنا بودیم و آنا و خاله ها خیلی زحمت کشیدن و برای اینکه تو اذیت نشی و شیر یادت نیفته همش تو رو پارک میبردن و بیرون از خونه میگردوندن. الان هم که برگشتیم خونه بهانه گیر شدی و همش باید یه خوردنی بدم دستت تا با اون مشغول بشی و یاد شیر خوردن نیفتی. خدا میداند چند بار گریه خودمو نگه داشتم و به زور جلوی خودمو گرفتم تا در مقابل شیر خواستن تو مقاومت کنم ولی هر چی بود تموم شد و تا حدودی با این موضوع وفق پیدا کردی و روز به روز داری بهتر میشی. ...
13 مهر 1391

یک گردش به یاد ماندنی

سلام من و تو بابایی این بار به یک سفر متفاوت تر رفتیم .تعطیلات تابستانه ی بابایی، رفتیم شمال ولی با یه کم تفاوت،این بار رفتیم به ییلاقات شمال به اسم ییلاق برن که واقعا جای جالب و دیدنی بود که فکر کنم به روایت تصویر واضحتر میتوان بیان کرد. رادین و آب بازی در حیاط خانه مادر جون   رادین و ادامه آب بازی .....   رادین و خاکبازی در حیاط خانه مادر جون   یک حمام صحرایی در فضای باز بعد از خاکبازی   رادین در ییلاق برن   و اینها هم یک سری عکس از طبیعت زیبای برن                 ...
19 شهريور 1391

رادین پیش به سوی آینده

سلام مرد کوچک با هوش مامان هر روز که از در کنار با تو بودن میگذرد بیشتر باورم میشود که خداوند متعادل دعای مرا اجابت کرده و یک کودک باهوش و دوست داتنی به من عطا کرده است. ناز مامان الان برای خودت مردی شده ای با خصوصیات و شخصیت متمایز از دیگران و مختص خودت. در کل کودکی با شخصیت و آرام هستی رفتار یک بزرگ سال را داری که  این را نه تنها من بلکه هر کس دیگری که مدتی با تو آشنا میشود اعتراف میکند.الان کاملا میتوانی منظور خود را برسانی و به طرق مختلف خواسته ات را بگویی از تنش بیزاری و تا آنجا که صبر کودکانه ات اجازه میدهد صبر میکنی. به آب میگی               &...
17 شهريور 1391